شادی در کنار پدر - چه قدر این لحظات شیرینه

ساخت وبلاگ

دیروز رفته بودم بعد از حوزه - شرکت بابا چون - خب من معمولا در طول روز هایی ک حوزه هستم ، می رم شرکت یا روز های روز دوشنه می رم به خانواده یه سری می زنم ک دلم تنگ نشه - خب ادم یه ابجی موچول داشته باشه دوری ازش خیلی خیلی سخته . 

خب ما تازه یه چند روزی بود ک من یه موبایل جدید و جدا خریده بودم و خب به جز این ک یه موبیال ویندوزی دارم ولی خب یه دونه اندرویدی هم می خرم . خب پدر کارشون همه می دونن ( کامپیوتر است ) مهندس کامپیوتر - و در نصب کردن گلس روی موبایل و... تخصص خاصی دارند . گفتم بیایین این رو براش یه دونه نصب کنید - حالا تمیز کردیم - زدیم روش - کندن برگه دوم رو - بعد موبایل رو دادند به من گفتند : بیا ببین هیچ کسی نمی تونه مثل من گلس نصب کنه 

خدایی من 2 ساعت تو کف نصب این بودم ولی خب تهش فهمیدم اصلا نصب نکرده ان - من خر شدم این وسط 

اومدم گفتم : بابا - اصلا نزدید روش ک - دیدند ، گفتند اره نصب نکرده ، کلی دنبالش کردیم و پیدا کردم - دیدم روی زمین افتاده - بعد - گفتد اون رو بده به من من خودم می زنم ، گفتم بابا جان دیگ نمیشه - گفتند تو حرف نزن ببین می خودم برات نصب می کنم - نصب کردند در حد بنز - اصلا مثل روز اولش - هیچ فرقی نمی کرد . 

خلاصه این قدر اون روز برای این ماجرا من و بابا خندیدیم ک دلمون درد گرفت . هیچی دیگ . اینم یه دونه از داستان های منو بابام . 

دوست دارم تا وقتی این مرد پیش ما هست بتونم با هم از این داستان و ... مثل این ها با هم داشته باشیم . 

التماس دعا یاعلی .  ( به اینستا من هم سر بزنید : negah.sadegh@)

1396/05/9

خدا به همه ی بنده هایش رحم می کند...
ما را در سایت خدا به همه ی بنده هایش رحم می کند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0icando5 بازدید : 120 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1396 ساعت: 4:59